دلـــم بـــرای یـــواشــکی هــایمــان تنـــگ شـــده...!
یـــواشــکــی حـــرف زدن شـــبــونـــه تـــا صـــبــح
بـــرای بـــوســـه هـــای پـــشــت گـــوشـــی
بـــا صـــدای آهـــستـــه گــفـــتـــن " دوســـتــت دارم
سلام محمدرضا !!
اینقدر سرت گرمه که اصلا منو یادت!
"چقدر بی احساس حالا باید بلند بگی داداش محمدرضا ازدواجت مبارک باشه خوش بخت بشی
چقدر خوشحالم"
یادته اینا رو دیروز وقتی گفتی داری ازدواج میکنی و من فقط با بغض گفتم
مبارکه بهم گفتی و زدی زیر خنده!!
محمدرضا من و تو هم یواشکی داشتیم مگه نه؟
من و تو هم شب تا نیمه شب اس میدادیم و میگفتیم دوست دارم
ولی دوست دارم تو از جنس انسانیت بود و از من از روی.....!
بهم اخطار دادی یادته؟؟
فکر میکردم عاشق قیافت شدم ولی من همیشه دل تنگ همه چیز میشدم
جز اون صورت نازت...!
وقتی پامو توی شهرتون گذاشتم برام ی قداست خاص داشتم من وارد شهری شدم
که عشقـــم داخلش نفس میکشید....نفس....من به نفسات نزدیک شده بودم ولی نشد
جوری رو زمین راه میرفتم انگار دارم تو بهشت قدم میزنم همه جا برام خوب بود
نبودی ولی ته دلم پر از خوشی بود....!
محمدرضا از عشقت برام نگو دیگه از اینکه شب تا صبح به خاطر ی دختر بیدار بودی و
مشت میکوبیدی دیوار نگو داغونم داغونترم نکن...!
دوست دارم خدافظ....!